• وبلاگ : زيبا گل
  • يادداشت : هشت هشت هشتاد و هشت
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    راه رفتن بياموز، زيرا راه هايي که مي روي جزيي از تو مي شود و سرزمين هايي که مي پيمايي بر مساحت تو اضافه مي کند...
    دويدن بياموز ، چون هر چيز را که بخواهي دور است و هر قدر که زودباشي، دير. و پرواز را ياد بگير نه براي اينکه از زمين جدا باشي، براي آن که به اندازه فاصله زمين تا آسمان گسترده شوي. من راه رفتن را از يک سنگ آموختم ، دويدن را از يک کرم خاکي و پرواز را از يک درخت. بادها از رفتن به من چيزي نگفتند، زيرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمي شناختند! پلنگان، دويدن را يادم ندادند زيرا آنقدر دويده بودند که دويدن را از ياد برده بودند.
    پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند، زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشي سپرده بودند!
    اما سنگي که درد سکون را کشيده بود، رفتن را مي شناخت و کرمي که در اشتياق دويدن سوخته بود، دويدن را مي فهميد و درختي که پاهايش در گل بود، از پرواز بسيار مي دانست!
    آنها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت

    پاسخ

    کاش مي گفتيد تا بدانم : خدا را چگونه مي توان شناخت.