سلام دوست عزيز
ممنون كه به وبلاگ اين بنده حقير شرفياب شديد
خوشحال ميشم بازم تشريف بياريد و ما رو با ايده هاي قشنگتون همراهي كنيد
من هم براي شما آرزوي موفقيت دارم
سلام
شعر جالبي بود
بوي سيب
حالا درست شد؟ ببخشيد باغبون گرامي كه كامنتينگ شما شد مجال آزمايش پارسي بلاگ
امتحان
سلام باغبون گراميدارم از مشهد برايتان مي نويسم در مقابل پنجره اي روبروي گنبد با صفايشدعاگويتان هستم
راستي از اينكه در كامنت قبلي توكل را تحمل نوشته ام ببخشيد.. اميد كه حضرت حافظ هم ببخشد
سلام باغبون گرامي
راهرو گر صد هنر دارد تحمل بايدش
چقدر الهام بخشه اين مصرع حضرت خواجه
همه ايامتان به كام
مخصوصا اين ايام
خوبيد ؟
مدتي نبودم
شعر خيلي زيبايي بود شعر قبلي هم همينطور
ممنون
راه رفتن بياموز، زيرا راه هايي که مي روي جزيي از تو مي شود و سرزمين هايي که مي پيمايي بر مساحت تو اضافه مي کند... دويدن بياموز ، چون هر چيز را که بخواهي دور است و هر قدر که زودباشي، دير. و پرواز را ياد بگير نه براي اينکه از زمين جدا باشي، براي آن که به اندازه فاصله زمين تا آسمان گسترده شوي. من راه رفتن را از يک سنگ آموختم ، دويدن را از يک کرم خاکي و پرواز را از يک درخت. بادها از رفتن به من چيزي نگفتند، زيرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمي شناختند! پلنگان، دويدن را يادم ندادند زيرا آنقدر دويده بودند که دويدن را از ياد برده بودند. پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند، زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشي سپرده بودند! اما سنگي که درد سکون را کشيده بود، رفتن را مي شناخت و کرمي که در اشتياق دويدن سوخته بود، دويدن را مي فهميد و درختي که پاهايش در گل بود، از پرواز بسيار مي دانست! آنها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت