زیبا گل |
ناشدنی است دل کندن از امام رئوف علیه السلام. بنابراین چاره ای نمی بینی جز این که با نم نم اشک خود همکلام شوی و این چنین زمزمه نمائی : و اما خاطرات: چه حالی به تو دست می دهدآنگاه که لبگزه وار قصد حرم (حج فقرا) کنی ولی در اضطراب شنیدن آنچه لایق آنی؛ « ... برون در چه کردی که درون خانه آیی؟ » با همان تشویش و اضطراب پای لرزان وارد صحن غدیر می شوی و ندای ملکوتی قرآن که در تمام صحن ها طنین انداز شده را بشنوی: دیگرشب، تا به خود آیی خودِخودت! را عضو کوچکی از حلقه ی معرفت می یابی در مدرسه ی پریزاد. باید از بودن در بین چنین جمعی از زائران - که مشتاق کسب معرفتِ افزون هستند - شکرگذار خداوند رحیم باشی. چه استدلال زیبایی داشت آن نوجوان شیرین سخن اصفهانی در رَدِّ شبهه؛ و چه اشتیاقی - برای بیشتر دانستن - آن دوست جدید لبنانی ام(محمد تَرشیحی)؛چهره ی نورانی اش((هرکجا هست خدایا به سلامت دارش))،تمثال شهدای حزب الله را در ذهنت تداعی می کرد آنگاه که با شور و احساسی بی حد از سید حسن نصرالله - حفظه الله تعالی- سخن می گفت و تو بعضی از کلمات و جملاتش را درست نمی فهمیدی!؟، لازم شد در آموختن لغت عربی جهد بیش از پیش کنی. از مدرسه ی پریزاد به سمت کفشداری خارج می شوی. خدای من! استاد دوران دانشگاهت را می بینی که توفیق خدمت گذاری در کفشداری -چه سعادتی- نصیبش شده، سلام و عرض ارادت می کنی؛ تو را به گرمی در آغوش می کشد، هنوز بعد از سه-چهار سال تو را از یاد نبرده! ؛ در پوست خود نمی گنجی. بیش از این نباید مزاحم او و زائران شوی،باید بروی و می روی. روز بعد، از کتاب فروشی داخل حرم مطهّر غذای لذیذی برای روح سرگردانت! خریداری نموده ای که حرف آخر نویسنده اش،آخر حرفهاست: "وچون فردای قیامت جوابگوی وقتتان خواهم بود،برآن شدم تا با مُداقّه وافری در برداشت و درایت از متون متقن روائی و علمی و اجتماعی، یعنی ادلّه ی عقلی و نقلی،دست به قلم ببرم. و . . . " [ سه شنبه 86/5/30 ] [ 4:6 صبح ] [ باغبون ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |