چون آسـمـان کـنـد کـمـر کـیـنـه، استوار کشتی نوح، بشکند از موجه ی بحار
لعل حسـیـن را کـنـد از مهر، خشکْ لب تـیـغ یـزیـد را کــنـد از کـیـنـه، آبـــدار
خون شفـق،ز پنجه ی خورشید می چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
پــور ابـوتـراب ، جگــرگــوشـه ی رســول طفلی که بود گیسوی پیغمبرش،مهار
لـعـل لبی کـه ، بـوسه گه جبرئـیـل بود بی آب شد ز سـنـگـدلی های روزگـار
عیسی در آسمان چهارم،گرفت گوش پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار
نـتـوان سپهـر را به سرْ انگـشت برگـرفت چــون نــیـزه بــر گـرفـت سـرِ آن بـزرگـوار؟
در مـاتـم تـو، چرخ به سر کاه ریخته ست این نیست کهکشان که زگردون شدآشکار
چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش؟ خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار
صائب ! ازین نـوای جـگـر سـوز لب بـبند کـز استـمـاع آن ، جگر سنگ شد فگار