همه ي سروده هاي اقاي نظري قشنگ اند من اين يكي رو خيلي دوست دارم:
همين كه نعش درختي به باغ مي افتد
بهانه باز به دست اجاق مي افتد
حكايت من و دنيايتان حكايت ان
پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد
عجب عدالت تلخي كه شادماني ها
فقط براي شما اتفاق مي افتد
تمام سهم من از روشني همان نوري است
كه از چراغ شما در اتاق مي افتد
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد؟
هميشه هم ره هابيل بوده قابيلي
ميان ما و شما كي فراق مي افتد...