سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیبا گل


از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
 
تا کاج جشن‏های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند 

آب طلب نـکرده هـمیشه مـراد نـیـسـت
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند!

فاضل نظری


[ چهارشنبه 88/1/19 ] [ 4:19 عصر ] [ باغبون ] [ نظر ]

می‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را         می‌جویمت چنان‌که لب تشنه آب را
مـحـو توام چنان‌که ستاره به چـشم صـبـح         یـا شبـنم سپـیـده دمـان آفـتــاب را
بی‌تـابـم آن‌چـنـان کـه درخـتــان بـرای بـاد          یـا کودکان خفته به گهواره، تـاب*را
بـایـسـتـه‌ای چـنــان‌کـه تـپـیـدن بـرای دل          یـا آن‌چنان کـه بـال پریدن عـقـاب را
حـتــّی اگــر نـبــاشـی مـی‌آفــریــنــمــت          چونان کـه التهـاب بیـابـان سـراب را
ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی       با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

*خواب؟
مرحوم قیصر امین پور (برای شادی روحش صلوات)

[ پنج شنبه 87/11/10 ] [ 10:7 عصر ] [ باغبون ] [ نظر ]

بار بگشائید  اینجا کربلاست.
چون آسـمـان کـنـد کـمـر کـیـنـه، استوار     کشتی نوح، بشکند از موجه ی بحار
لعل حسـیـن را کـنـد از مهر، خشکْ لب     تـیـغ یـزیـد را کــنـد از کـیـنـه، آبـــدار
خون شفـق،ز پنجه ی خورشید می چکد     از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار
پــور ابـوتـراب ، جگــرگــوشـه ی رســول       طفلی که بود گیسوی پیغمبرش،مهار
لـعـل لبی کـه ، بـوسه گه جبرئـیـل بود      بی آب شد ز سـنـگـدلی های روزگـار
عیسی در آسمان چهارم،گرفت گوش      پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار
نـتـوان سپهـر را به سرْ انگـشت برگـرفت     چــون نــیـزه بــر گـرفـت سـرِ آن بـزرگـوار؟
در مـاتـم تـو، چرخ به سر کاه ریخته ست     این نیست کهکشان که زگردون شدآشکار
چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش؟     خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار
صائب ! ازین نـوای جـگـر سـوز لب بـبند     کـز استـمـاع آن ، جگر سنگ شد فگار


[ یکشنبه 87/10/15 ] [ 11:10 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]
مَـی (به فتح میم)، عبارتی است که در اشعار بلند حافظ  زیاد دیده می شود. البته تعابیر دیگری چون باده ، شراب، دختر رَز (کنایه از شراب) نیز ناظر به همین معناست.
تلاش نگارنده بر آن است تا مفهوم مَی را از لسان غیب او جویا شود.
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب / ای عزیز من، نه عیب ، آن به که پنهانی بـُوَد!
شاید در ادامه ی جواب آن عزیز باشد که حافظ برآشفته و می گوید:
برو معالجه ی خود کن ای نصیحت گو / شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد ؟
یا در جایی دیگر چنین می سراید:
من و انکار شراب این چه حکایت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد.
یـــــا:
شراب بی غِش و ساقیِ خوش دو دام رهند / که زیرکان جهان از کمندشان نـَـرَهَـند.
و یـا :
در مذهب ما باده حلالست ولیکن  /   بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست.
باید دید این چه دامی است که زیرکان جهان به حکم عقل و کفایت در آن گرفتارند و نوشیدنش - در مذهب او - بی حضور آن سرو گل اندام حرام!؟
اگر از حضرتش پرسیده شود،که چرا در پی جام است؟ شاید جوابش اینچنین باشد:
بشارت بـَر به کوی می فروشان /  که حافظ توبه از زُهدِ ریا کرد.
به حق از کسی که "در منزل جانان"،دغدغه ی روز رستاخیز دارد و هر لحظه در گوشش"جَرَس فریاد می دارد که بربندید محملها"،نباید انتظاری جز زهدِ راستین داشت.
"گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد /  آه اگر از پی امروز بـُوَد فردایی"
البته او تنها به جامی از این مَی قانع نیست و در پی رودی از شراب است تا کشتی خود را در آن به سرمنزل مقصود رساند:
بیا و کشتی ما در شَط شراب انداز / خروش و وَلوَله در جان شیخ و شاب انداز
سئوال دیگر اینکه آن مستی چه اندازه دوام می یابد؟
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش / چنین که حافظ ما مست باده ی ازلست
دیگر شیخ شورانگیز شیرازی-سعدی علیه الرحمة-نیز در این زمینه گفته ای زیبا و شنیدنی دارد:
{چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری / به هُش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی}
در واقع اگر او مستِ شرابِ کوته اثر ظاهری می بود ، مستی اش دوام ِدائمی نداشت، حال آنکه او خود را مست از باده ی الست می داند و دوامش را ابدی.
خرّم، دل آنکه همچو حافظ / جامی زمی الست گیرد.
مولانا نیز در دیوان شمس، خود را چنین مستی می خواند:
من باده ی نیستی چنان خوردستم / کز روز ازل تا به ابد سرمستم.
باید دید این می ِصافی و گنجِ وافی را حافظ ،چگونه به دست آورده است؟
بیار می که چو حافظ ،هزارم استظهار / به گریه ی سحری و نیاز نیم شبیست.
و :
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ / از یمن دعای شب و ورد سحری بود.
و در پایان چنین می توان گفت که:
حدیث عشق زحافظ شنو  نه از واعظ / اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد!
[ دوشنبه 87/10/2 ] [ 12:14 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

وزیر مستعفی جنگاسرائیل در زمان نبرد سی و سه روزه : بلایی سر نصرالله خواهم آورد که هیچ گاه نام مرا از یاد نبرد.
سیّدحسن نصرالله - حفظه الله تعالی - درمصاحبه اخیرش با تلمیح ملیحی اظهار نمود که نام وزیر جنگ اسرائیل در زمان نبرد سی وسه روزه را به خاطر نمی آورد!


پ ن 1 :  . . . ؟  --->>  منم یادم رفته کسی هست یادآوری کنه؟
پ ن 2 : ولادت با سعادت حضرت مهدی(عج) را به تمامی عزیزان صمیمانه تبریک می گم.التماس دعا.
پ ن 3 : نامجویی با جسارت به کلام خدا مذموم است.


[ شنبه 87/5/26 ] [ 3:47 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

سلام
پیش نوشت
1) در این مدتی که من تو باغ نبودم! عزیزانی تشریف آوردن که
عطر حضورشون توی باغ پیچیده، بابت این حضور از همه ممنونم و بابت عدم حضورم عذرخواه.
2) به لطف خدا از بیوه بودن! هم تغییر وضعیت دادم، دعا کنیدمشخصه اخلاقی و...و رنگ مو
م! هم تغییر کنه.
3) نوشته ی پیش رو ، رو ،
اینجا دیدم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پسرک از تلفن همگانی داخل داروخانه شماره ای را گرفت و مشغول صحبت شد. مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد." پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، " مجددا زن پاسخش منفی بود". 
  پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه مثبت و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط می خواستم عملکرد  خودم رو بسنجم، من همون کسی هستم که برای این خانوم داره کار می کنه"!


[ دوشنبه 87/4/10 ] [ 6:48 عصر ] [ باغبون ] [ نظر ]


هر چند مستحقّ آنم که بگویند: "برون در چه کردی که درون خانه آیی1؟"، ولی شأن خوبان اجّلِ از آن است که این گونه گویند و به حَرَم رَهَم ندهند2. لذا نظر به معرفی مجدّد خویش داشتم که تأیید دوستان مرا بر انجامش مصمّم ساخت. به محضر شیخ شوخ طبع شیراز (رحمة الله علیه) شرفیاب شده و از خرمن فیضش خوشه ای برگزیدم که بی مناسبت به حال نیز نیست:
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش    بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال    مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار    کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست    راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام    هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید    این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلّل تا به چند    دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود    عاشق مسکین چرا چندین تجمّل بایدش

پی نوشت: - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1) به طواف کعبه رفـتـم به حرم رَهَـم ندادند             که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی
2) در پی گوشزد جانانه ی محمدعلی از خواب غفلت برخواستم و از خام گفته ی پیشین خویش(1)مُستَغفِراً مُنیب.


[ دوشنبه 86/6/5 ] [ 10:0 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]
یک روز دو فرشته ای که اعمال روزانه رو ثبت میکنند، حرفشون شد.

فرشته گناه نویس گفت: آقا، من یکی کم آوردم دیگه ... همین حالا میرم انتقالی بگیرم، برم یه جای دیگه...
فرشته ثواب نویس گفت : چرا رفیق؟
گناه نویس گفت : این رفقای بالائی، یه خبرهائی به آدم می رسونند دیگه...
ثواب نویس : خب؟
گناه نویس : اینهمه من می نویسم، خصوصاً این روزها هم که کارم خیلی زیادتر شده...
بعدش رفیقم که تو چند تا آسمون بالاتر کار میکنه، چند وقت یه بار میاد میگه ول معطلی! هی بنویس، اینا همه اش پاک میشه...
ثواب نویس : چطور؟
گناه نویس : هیچی یه ماه رمضونی، اعتکافی، تاسوعا عاشورائی، دهه فاطمیه ای، شب جمعه ای...  میشه، هر چی نوشتم فرستادم بالا، اونجا پاک می کنند.
تازه، تو همون وقت که طرف فکر ثواب میکنه، براش می نویسی، اما من با فکر گناه که هیچ، بعد از انجام گناه هم ساعتها باید صبر کنم.
ثواب نویس : صبر کنی برای چی؟
گناه نویس : از بالا دستور آمده که صبر کنیم اگه از کار بدش پشیمون شد و توبه کرد، بی خیال بشیم.
ثواب نویس : اول که اونش دیگه به ما مربوط نیست که کی چقدر از گناهاش پاک میشه، دوم اینکه خب منم وضعیتم با تو خیلی توفیری نداره ...
گناه نویس : چطور؟
ثواب نویس : چون که با دروغ و غیبت و تهمت و بعضی از گناهان دیگه کارهای ثوابشون هم خط میخوره...
گناه نویس : عجب! پس تو هم مثل من سر کاری رفیق!
ثواب نویس : ببین عزیز، آفرینش بر مبنای رحمت پایه گذاری شده. آخرش من از تو جلو هستم...
گناه نویس : بله، البته، امّا بعضی ازینائی که من می نویسم، نمی تونند مشمول رحمت بشوند... اینقدر ظلمانی شده اند که جای نوری باقی نمونده...
ثواب نویس : خب منم بعضی وقتها یه ثوابهائی رو می نویسم که هیچ گناهی نمی تونه خطشون بزنه : مثل محبت علی (ع).
گناه نویس : تو هم هرچی من میگم، یه چیزی میگیا. باشه تسلیم آقا. اصلاً میای چند وقت جامونو عوض کنیم؟
ثواب نویس : باشه، به شرطی که یه قول به هم بدیم.
گناه نویس : چه قولی؟
ثواب نویس : گوشتو بیار جلو بگم...این دیگه محرمانه است...
....
....
ملائک از عالم عقول هستند، معرفتشان کامل است و اشتباه و احساسات هم در کارشان نیست، اما باب تخیل ما که بسته نیست. هست؟
ماخذ:   مدیر.پارسی بلاگ.کام
[ یکشنبه 86/5/14 ] [ 7:13 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

 مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود هق هق گریه می کرد. مرد  نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گشریه می کنی؟» دختر در حالی که گریه می کرد، گفت: «می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی کهگل رز 2 دلار قیمت دارد. مرد لبخندی زد و گفت: «با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.»وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟» دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد. مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
منبع ؟


[ جمعه 86/5/5 ] [ 11:45 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]

هر مسلمان در شروعش از قدیم                گفت: بسم الله الرحمن الرحیم
اول خواستم اینجا جایی باشد برای دل نوشته ها(چرای نوشتن بماند!)؛ غافل از آن که:
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افــسـرده غـیـر از آب و گِـل نـیــسـت.
دیگر اینکه نوشته های بعضی دوستان را که می بینم بیشتر از پیش به طفولیت رهم پی می برم.
تا زمانی که از این طفل ره بودن برهم و کمترین احساس سوزی درسینه یابم؛ گل نوشته های دیگران را خواهم نگاشت.


[ یکشنبه 86/4/17 ] [ 11:57 صبح ] [ باغبون ] [ نظر ]
<      1   2      
درباره وبلاگ

باغبون گر پنج روزی صحبت گل بایدش/ بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش/ ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال/ مرغ زیرک چون به دام افتد تحمّل بایدش/ تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش/.
آرشیو مطالب
امکانات وب